ساده از کنار دلتنگی هایم مگذر
این روز ها دلم بدجور آتش است
عکس های شلمچه بدجور دلم را صدا میزنند
بدجور دلم هوای خاک پاک راهیان دارد
پدر آسمانیم...
بیشتر از هر لحظه ی دیگری محتاجت هستم
یادت می آید اسفند 91؟
در راهیان نور؟؟
تو مرا مهمان کرده بودی
من با تمام وجود در لحظه لحظه این سفر وجودت را احساس میکردم
آنجا با تمام وجود هوایتان را کشیدم در ریه های بی هوایم
حال که به آنجا دعوتم نکردید دارم نفس های آخر را میکشم
بابا ی آسمانی...
مرا ببین...
جدا دارم نفس های آخر را میکشم
آرزویم دعای عرفه در شلمچه است
آنجا که نزدیکترین جای به خداست
بابای من...
خوشابحالت...
که پر کشیدی و رفتی در آغوش خدا
که حال در بهشتی...
کنار امام حسین(ع)
کنار حضرت رقیه...
کاش من هم بودم...
کاش باشم...
کاش...
دلم برایتان تنگ شده
میخواهم ببینمتان
مرا با خود ببر به آسمان
دنیا و دنیایی ها بوی تو را نمیدهند
بوی بهشت را نمیدهند
بوی خدا را نمیدهند
بوی شهادت نمیدهند
دلم را تنگ میکنند
دیگر نمیتوانم ماندن را تحمل کنم
مگذار بمانم
میخواهم جایی باشم که بوی خدا را میدهد
بابای آسمانی...
زانوهایم را در آغوش کشیده ام
من از ترس به خود میلرزم
من از این دنیا میترسم
بابا...
مرا با خود ببر به آسمان
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی